وقتی باید تمام تمرکزم روی درسم باشد عجیب ترین چیزها یادم می اید

روتین ترین اتفاقاتی که در زندگی ام افتاده باعث دلتنگی ام میشوند

حال مزخرفی است

مثلا وقتی داشتم با رفت و برگشت cpm AOA  سروکله میزدم یادم امد وقتی اول راهنمایی بودم میخواستم معدل ترم اولم را تخمین بزنم

تمام درس هایم را روی برگه نوشتم و جلوی هرکدام یک 19نوشتم

میخواستم تمام 19ها را جمع بزنم و برتعداد تقسیم کنم اما چشمم یادش میرفت تا کجا را جمع زده

ماشین حساب خورشیدی کوچکم را به دست دایی ام دادم و گفتم: اینایی که میگم رو جمع میزنی؟

سرتکان داد

: 19+19+19+19 .

- صبر کن، تا اخرش 19؟

سر تکان دادم، گفت: اینکه جمع زدن نداره، معدلش میشه 19

همین!! همین باعث شد دلم برایش تنگ شود

 

بعد حالا که دارم با تخصیص منابع و میانگین تعداد کارگران و فعالیت های بحرانی سرو کله میزنم یادم امد از مامان بزرگم_مامان مامان_ عکسی موجود است

لباس بلند صورتی یا گلبهی پوشیده و روسری سورمه ای به سر دارد

دست هایش بالا و پایین است و انگار دارد بشکن میزند، پشتش یک کمد چوبی را میشود تشخیص داد

شب عروسی است

شاید اخرین ع بزرگم است

و احتمال این شاید خیلی خیلی بالاست

چون بعد از آن مامان بزرگ، پدر بزرگ و تنها پسردایی ام در ان زمان در یک تصادف کشته شدند 

بدون اینکه ببینمشان

بعد حس کردم چقدر دلم برای مامان بزرگی که هیچوقت ندیدمش تنگ شده 

زندگی بازی های مسخره ای دارد

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها