دلم تنگ شده است

برای چه یا که نمیدانم

فقط این حس مزمن شاید جایی دیگر، کسی دیگر دارد خفه ام میکند

میگویم و مینویسم

این روزها بیشتر

و کودکانه ارزو میکنم کاش هفته بیشتر از هفت روز داشت

کاش روز بیشتر از 24ساعت داشت

و خودم به خودم _بالغانه_ میگویم خب حالا که نیست، قرار است همینطور دست روی دست بگذاری؟ 

وقتی نمیدانم میخواهم چه کار کنم، حتی مواردی که "میدانم" را هم فدایش میکنم 

و چه فدا کردن بی ثمر و بی اثری

چقدر رقت انگیز 

زندگی دارد از دست میرود

مثل ابی که ریخته میشود

مثل راهی که میروی و برگشت ناممکن است چون مسیرْ، تو را عوض کرده 



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها