خانه بابابزرگم
کل روز باران امد
شکسپیر و شرکا را خواندم و خوابیدم و فکر کنم 4استکان چای خوردم _بلکم بیشتر_
مامان بزرگ از تمام گذشته گفت و اینکه چندسال اول بچه دار نمیشده و از یکی از دوستانش که او هم تا 10سال اول بچه دار نمیشده و بعد هر دو اولین دخترشان را به فاصله بیست و چند روز به دنیااورده بودند و دهان همه را بسته بودند
گفت که برای بارداری ازار دهنده اش دکتر نمیرفته و خرافاتی بوده و این ها
بعد گفت عمویی و عمو خودشان را در جامعه پیدا کرده اند و اگر دختر خوبی وارد زندگیشان شود خیالش راحت میشود
مامان بزرگ گاهی اینجور است
شروع میکند حرف زدن از هرچیزی که از ان بی خبری و با اب و تاب تمام داستان های 40سال پیش را تعریف میکند 
و من گفته ام در روابط اجتماعی خانوادگی چقدر لنگ میزنم
خوبیش این است که از طرف من منتظر جواب و ری اکشن و کامنتی نیست
میگوید و میگوید و نتیجه میگیرد و میرود سر بحث بعدی


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها