مهمترین رویداد زندگی دانشجویی ساج قرار بود جمعه رقم بخورد 

بعد از دو روز امد خانه 

با چشم های پف کرده و قرمز _شاید دومین بار است چشم هایش را از گریه قرمز میبینم_ گوشیش را روی زمین پرت و گفت کنسل است 

در جواب چرایی که پرسیدم گفت دعوا شد و بعد فهمیدم که دیگر نباید بپرسم

خودش وقتی ارام شود همه چیز را میگوید 

تند تند و پشت سر هم _درست مثل ترم یک_

به هرحال که من برای سخت ترین امتحان دانشجویی ام اماده میشوم و نمره اش خیلی برایم مهم است و او در نفوذناپذیرترین حالتش در این چند سال است

اگر تصمیم بگیرد تا شب اهنگ های هارد راک گوش کند 

گریه کند

به زمین و زمان فحش های عجیب و غریب و دارای محدودیت سنی بدهد

در و پنجره را بهم بکوبد

پشت به پشت سیگار بکشد یا بستنی بخورد

من حتی نمیتوانم کلمه ای ارامش بخش نثارش کنم چه برسد به اینکه بگویم بیخیال ناراحتی اش شود و بیاید دو تایی به امتحان های پشت سر هم هفته دیگر فکر کنیم و درس بخوانیم

به هرحال از نظر او _وخیلی های دیگرالبته_ من یک "خرخون" واقعی هستم و البته غیرقابل درک

اینکه هم نتوانم بغلش بگیرم و ارامش کنم هم درس بخوانم انرژی مضاعفی از من میبرد

میم دو شب پیش میگفت چرا این اتفاق ها اخر ترم ها می افتد؟ 

گفتم نمیدانم و واقعا هم نمیدانستم

هنوز هم نمیدانم

کارما است؟ تقدیر؟ قانون مورفی؟

هرچه هست زمان نشناس ترین چیز ممکنِ هستی است تا به امروز


پ.ن اینکه امده و کنار دیوار خوابیده و احتمالا با هم گروهی هایش درمورد موضوع ناراحت کننده کنسل شدن چت میکند خیلی خیلی ترسناک است

از الان تا زمانی که نمیدانم کی است باید منتظر یک انفجار طولانی مدت باشم 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها